بعد از ظهر

بعد از ظهر های تابستان که گاهی نسیم خنکی می وزد،وقتی روی تراس دراز بکشی و به صدای پرنده ها گوش کنی،وقتی همه ی افکارت را به دست باد بسپاری،اگر مثل من باشی،مرگ را صدا می کنی که بنشیند کنارت و برایت چای بریزد و بعد با هم بروید روی یک تراس دیگر کنار دوست دیگری بنشینید...

اگر مثل من باشید،مرگ با شما دوست نمی شود.هر قدر هم ظهر تابستان بویش را بدهد.هر قدر هم بی قرارش شوید.

اگر مثل من باشید،مرگ از شما می ترسد!