آرزوها نزدیکند!

دیشب برای اولین بار با کفش پاشنه بلند رقصیدم.ساعت ها رقصیدم...

 گرچه همان وقت؛نعش عزیزی،در حال فساد بود و من ساعت ها رقصیدم...

تغییر

می خواهم دور شوم،از گذشته ای که دیگر تاریخ مصرفش گذشته.می خواهم رابطه های مرده را خاک کنم.یک جایی همین نزدیکیها،شاید هم یک جایی که خیلی دور باشد.می خواهم به پیام هایی که نیازی نیست پاسخ بدهم،پاسخ ندهم.می خواهم یاد بگیرم برای خودم زندگی کنم.شاید به زودی اینجا را هم خاک کنم...

من آبستن تغییر بزرگی هستم.

هیاهو

"تو "نگاه مرا از بین آن همه هیاهو شنیدی،اما حرف هایم را در خلوت و در سکوت نشنیدی...

"تو"در دلم غوغا به پا کردی.هیاهویی تمام نشدنی...

سوییت

یک اتاق کوچک،یک هال 30متری،حمامی که به آشپزخانه راه دارد،آشپزخانه ای که ورودی حمام است!من را یاد خیلی چیزها می اندازد!دوست عزیزم  نمی توانی تصور کنی،عکس های خانه ات روزی رویای من بود!

....

دلم می گیرد از این همه تتنهایی که خودم را به آن محکوم کرده ام.